بخشی از کتاب الکترونیکی «خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا....»
تبدیل ماهیت اشیا
فرامرز ملاحسین تهرانی
ناگاه صدایی از اعماق آسمان آن دنیای نورانی، همه جا را پر کرد. با آنکه این صدای عظیم معلوم بود که از ماورای آسمانها انتشار می یابد، اما نشان از یک قدرت لایزال و شگفت از صاحب آن نفیر الهی داشت. من مبهوت این صدای آسمانی شدم و از درون لرزیدم. لرزشی نه از ترس و خوف، بلکه از شکوه وهیبتی که این صدا در ورای خود داشت. روح میزبانم را دیدم که چشمانش را بست و به تمرکز پرداخت. من با آنکه نشسته بودم اما حالتی مثل عروج و پرواز داشتم و با آن نفیر آسمانی به پالایش خویش از دلمشغولیهای بی فاده دنیایی پرداختم. آن صدای الهی انگار به درون آدمی چنگ می زد و یا مثل جارویی بود که کثافات درون آدمی را از وجود وی بیرون می ریخت. وقتی این نفیر آسمانی آرام آرام خاموش شد به دنبالش صدای بارش نرم و ریز باران را شنیدم. روح میزبانم مرا به محوطه باز و وسیعی شبیه تراس و بالکن که به عمارت کاخ گونه وی متصل بود برد و هر دو در آن محیط مصفا و مشرف به باغ سرسبز و باطراوت آن عمارت ایستاده و ازهوای پاک و معطری که بواسطه بارش ریزباران، صدچندان به خرمی و شکوه آن افزوده شده بود، نهایت لذت را بردیم. بی اختیار اشک میریختم و از این همه شکوه و زیبایی و طراوت کیف میکردم و به حال صاحب این دستگاه و عمارت عظیم غبطه می خوردم. در جای جای محوطه بیرونی و درونی عمارت گهگاه فرشتگان جوانی را در هیبت دختر و پسر میدیدم که از حرکاتشان معلوم بود که خدمتگزاران این خانه هستند، اما هیچکدامشان در تیررس نگاه مستقیم ما قرار نمی گرفتند و به کار خویش مشغول بودند. هرچه از زیبایی صورت و اندام آنان بگویم، بازهم نخواهم توانست حق مطلب را درباره ایشان ادا کنم. از روح همراه درباره این خدمتگزاران پرسیدم که ایشان جواب دادند: اینها فرشتگانی هستند که وظیفه خدمت به مرا دارند. من میتوانم هرگونه که بخواهم از خدمات آنها بهره مند گردم. آنها دوستان شفیق و هم صحبت های خوبی برای من هستند وهمچنین تمتعات عاطفی و روحی مرا به بهترین وجه پاسخگو می باشند. آیا تو کوچکترین ایراد و ضعفی در آنها می بینی. در پاسخ گفتم؛ حقیقتا من در طول عمرم جوانانی به این زیبایی ندیده ام و خوشا بحال شما که این چنین نعمات وبرکات پروردگار دراختیارتان قرار داده شده است.