عالم ارواح

وبسایت ماورالطبیعه و متافیزیک

وبسایت ماورالطبیعه و متافیزیک

در این وبسایت مطالب، عکس ها و کلیپ های دیدنی و خواندنی از عالم ارواح خدمت دوستداران علوم روحی تقدیم میگردد.

پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درباره کتاب خاطرات یک روح از لحظه قبض جان تا رسیدن به منزلگاه ابدی» ثبت شده است

علائم وقوع مرگ


علائم مرگ

فرامرز ملاحسین تهرانی

به هرحال واقعه مرگ اتفاقی است که برای همه عزیزان و بستگان ما و همینطور برای خود ما روزی به وقوع خواهد پیوست و همگان به سوی منزلگاه ابدی خویش رحلت خواهیم نمود. پس چه بهتر و زیباتر که از قبل مقدمات این سفر روحانی را آماده و مهیا کرده باشیم تا ا نشاالله در وطن حقیقی خویش یعنی جهان نورانی ارواح در ابتدای کوچ مان به آنجا دچار مشقات و سختی های عدم آشنایی با منزلگاه ابدی خویش نباشیم.

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۰:۴۳
faramarz Tehrani

خاطرات مدیومها / قسمت ششم


درباره کتاب خاطرات یک روح از


لحظه قبض جان تا...


فرامرز ملاحسین تهرانی


دو سال پیش نزدیک سحر خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم که در دشت سرسبزی که از یک سو به سلسله کوههای بلند منتهی می شد و از سوی دیگر تا چشم کار می کرد دشت و زمین همواری بود که هیچ انتها و پایانی نداشت، خود را در آن محیط رویایی یکه و تنها دیدم. طبق تجارب قبلی، دانستم که دارم خواب می بینم، پس ابتدا نگاهی به دوروبرم انداختم و  از رایحه معطر گلهای صحرایی و پاکی که در فضا موج می زد، نفس عمیقی کشیدم. سبکبال و رها به سوی دامنه کوه پرواز کردم و در کمرکش کوهساران خانه کوچک و زیبایی را در زمینی مسطح مشاهده کردم. آن خانه تنها خانه آن سرزمین پهناور با کوهستانهایش بود. در ابتدای محوطه بیرونی خانه مزاری ساده با سنگی از جنس مرمر وجود داشت که نام و مشخصات و زمان وفات صاحب قبر بر روی آن حک شده بود، وقتی نام  صاحب قبر را خواندم دیدم این شخص دردنیا اصلا معروف و شناخته شده نیست و پیش خودم حدس زدم که صاحب این قبر باید شخص مهمی در دستگاه الهی و عوالم روحی باشد.فاتحه ای برایش خواندم و نگاهی به خانه انداختم تا ببینم نشانه هایی از حضور کسی یا کسانی در آن می بینم یا نه. اما به قدری محیط ساکت و آرام بود که صدای نفس های خودم را و حتی محیط پیرامون تختخوابم را در دنیا می شنیدم. باز هم نگاهی به قبر انداختم و از صاحب قبر خواستم تا مرا راهنمایی کند. ناگهان در خانه باز شد و مردی بلندقامت با پیراهنی سفید و ردایی قهوه ای از آن خارج گردید. ایشان ریش کوتاهی بر صورت  و چهره ای باوقار و جدی داشتند. به او سلام کردم و ایشان مرا دعوت به خانه اش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۱۳:۱۹
faramarz Tehrani